نوشته هایم دیگر بوی احساس نمیدهند
دیگر دست ودلم به نوشتن نمی رود
دلم برای مادرم تنگ گشته ولیک هرگز او به خوابم هم نمی آید!
در این چند روز جدائی سعی کردم او را رها سازم
یاد و خاطرش را ز ذهنم پاک سازم دلم برای خودم هم می سوزد
که گاه بی تابم و گاه از سنگم
بگو چه کنم ای شکسته دل تو شاید زپیش پایم بسازی راه
بوی خوشش را از لباسهایش شستم ولی باز بویش درون سینه استشمام است
هر چه را از دیدگان محو کرده و میکنم هر آنچه در گوشه گوشه است بیاد آرد اورا
نگاه پر سوز و آه پدر! اشکهای بعد نماز و قرآنش !
دلتنگی و بهانه ههای تکراری خدا!چه زود مادر را ز پیش ما بردی!
اشک و بغضم را هر آنچه خواستم کنم زندانی
هر چه خواستم از سینه ام کنم بیرون
نشد و آتش زده بر سینه گرمای آغوش مادرم که چه قدر سرد بود!
تو ای که مرا درک میکنی شعار یا حرف یا واقعا حسّ است
تو چه میدانی از فراق و دوری ما
تو چه میدانی از این عشق جگّر سوز
تو چه میدانی از التهاب قلبی که به امید وصال می طپید
آری به لحظه رسیدن بوی من(فرزند)مادرم گشت آسوده
که این دردانه مرغ آسوده رسید به منزل و خود شد پر پر
نه طبع شعر داشتم و نه شاعرانه می سرودم ولی به وقت رفتنش او نیز مرا شاعرانه رها کرد و رفت!
شد آن مرغی که گفته بود به وقت نبودم میگشت پر پر!
به وقت رسیدن به مشهد دلها قلب مادرم آه
مــــــــــادر
قلب معشوق من مادر ز طپیدن با زایستاد
به ایستگاه راه آهنم که رسید گامهای این نازنین دختر
چرا مادرم صبر نکرد به وصال چشمانش هم برسم
رسیدم رسیدم اما دیر!
زمانی که خاله ام صمیمانه او را با آب سرد و گرم می شست!
و ناله ها سر داد که او تنها کنار پسرش جان داد!
مادرم میدانستم جدائی و حرمان در این لحظه برای هردومان چه قدر سخت است از خدا خواسته بودیم این لحظه(پرکشیدنرا)هرگز هر دومان نبینیم
به لحظه جدائیت از من یادت هست گفتی:
برو خوش بگذرد عزیزم!
عجب خوش گذشتنی بود جانم!
جانم به لب آمد که کاش بار دیگر تو را منتظر خویش میدیدم!
کاش بار دیگرم می گفتی نرو که برگشتی مرا به روی سنگ غسالخانه میبینی
مثل روزها و سالهای پیش که مانع رفتنم میگشتی ولی یادم است ای مادر
به وقت رفتن کربلای حسین(ع)هرگز به من چنین سخن آسوده نگفتی مادر!
ولی مگرم اینبار هم مسافر مشهد کربلا بودم؟!
به گمانم اینبار خودت راهی دیار عشق حسین(ع) بودی
چه خوب شد پروازت در این محرم حسین(ع)چون عاشقانه میدمت!
وقتی بر سر سجاده ات نشستم دیدم پارچه های سبز رسیده از حرمش که با چه ضرافتی خودت باا نگشتانت کوک عشق زدی که هرگز از آن دور نشود وقتی آخرین لباس بر تنت را میبردمش که بشویم
دیدم به سوراخ یکی از دکمه ها پارچه ای را که از کربلا برایت سوغات شفا آورده بودند
گریستم و گفتم چه عشقی مادر! که به لحظه ی جان دادن تو را حسابی گل چیدند
چرا که عاشق حسین بودی شیرم دادی با گریه های در روضه اش!
روحت شاد!
یا حسین!