عقل گویدمن دلیل هر نمودم
عشق گوید من شهنشاه وجودم
عقل گوید آگه از هر شر و خیرم
عشق گوید برتر از اینهاست سیرم
عقل گوید من به هستی رهنمایم
عشق گوید نیستی را ره گشایم
عقل گوید من نگهدار وجودم
عشق گوید فارغ از بود و نبودم
عقل گوید من نظام کایناتم
عشق گوید رسته از قید جهاتم
عقل گوید پادشاهی پر فتوحم
عشق گوید من امیر قلب و روحم
عقل گوید کشف معقولات خوانم
عشق گوید علم مجهولات دانم
عقل گوید از خطر ها می رهانم
عشق گوید درخطر ها من امانم
عقل گوید رهنما و راه دانم
عشق گوید من به راهی بی نشانم
عقل گوید من نشان افتخارم
عشق گوید بی نشانی خاکسارم
عقل گوید عالم و صاحب کمالم
عشق گوید من به دنبال وصالم
عقل گوید اهل فن و هوشیارم
عشق گوید با فنونت نیست کارم
عقل گوید من خبیر و نکته دانم
عشق گوید بی خبر از این وآنم
عقل گوید اهل بحث و قیل وقالم
عشق گوید من قرین وجد و حالم
عقل گوید من چراغ تیره روزم
عشق گوید نوربخش دل فروزم