سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون نیکوکارى بر زمانه و مردم آن غالب آید و کسى به دیگرى گمان بد برد ، که از او فضیحتى آشکار نشده ، ستم کرده است . و اگر بدکارى بر زمانه و مردم آن غالب شود و کسى به دیگرى گمان نیک برد خود را فریفته است . [نهج البلاغه]
مشخصات مدیروبلاگ
 
صدف[85]
سکــــــــــــــوت و دوست دارم اشک و بیشتـــــــر هر دوی اینها نمـــــــــــــاد عشــــــــقند. و من به این عشق با اشکی سرشار از لطف خدا افتخار می کنم التـــــــــــــماس دعــــــــــا یا علــــی!

خبر مایه

 



 


 


اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


 



 


 




  
  

لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.


از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود.. بزودی برمی گردیم ...  


چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم.  


یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو. گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم.  


 در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود. از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم. عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد.


http://www.nimazabihi.persianblog.ir/


  
  

تقدیم به شمس الشموس علی ابن موسی الرضا




هربار که آمدم حرمت و به ستونهای محکم عاشقانه ات تکیه

زدم ، نگاه پرخواهشم را ملتمسانه و غمگنانه به شبکه های

ضریح مهربانیت دوختم ، مروارید اشک اشتیاق را برگونه های

بی تاب و بیقرارم جاری ساختم و کبوتر راه گم کرده دلم را

بدنبال کبوتران ره یافته بارگاهت روانه کردم ...
400)width=400;">
خواستم سند دلم را بنامت بزنم اما .....فرصت نشد !!!


یا امام رضااااااااااااااااجووووووونم!!!!


تو تنهام نمیذاری نه!


آره آخه تو رئوفی!


تو معین الضعفایی!


تو حج ما فقرایی!


تو شمس الشموسی تو بابای جواد باب الحوائجی!


تو پدرت موسی بن  جعفر باب الحوائجه !


خودتم باب الحوائجی آقا شک ندارم!


خدا من و بکشه اگه بخوام از شماها رو برگردونم


خطاهام و ببخش آقاجووووون!


  
  

متن سنگ قبر پروین اعتصامی


آنکه خاک سیه اش بالین است


اختر چرخ ادب پروین است


گرچه تلخی از ایام ندید


هر چه خواهی سخنش شیرین است


متن سنگ قبر فروغ فرخزاد


من از نهایت شب حرف میزنم


من از نهایت تاریکی


واز نهایت شب حرف می زنم


اگر به خانه من آمدی برای من م


ای مهربان چراغ بیارو یک دریچه


که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم


متن سنگ قبر کوروش کبیر


ای انسان هر که باشی واز هر جا که بیایی


میدانم خواهی آمد


من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم


بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر


متن سنگ قبر فریدون مشیری


سفر تن را تا خاک تماشا کردی


سفر جان را از خاک به افلاک ببین


گر مرا می جویی


سبزه ها را دریاب با درختان بنشین


متن سنگ قبر فردین


بر تربت پاکت بنشینم غمناک


کوهی زهنر خفته بینم در خاک


از روح بزرگ هنریت فردین


شاید مددی به ما رسد از افلاک


متن سنگ قبر بابک بیات


سکوت سرشار از ناگفته هاست


متن سنگ قبر خسرو شکیبایی


در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد


عشق پیدا شدوآتش به همه عالم زد


متن سنگ قبر حافظ


بر سر تربت ما چون گذری همتی خواه


که زیارتگه رندان جهان خواهد بود


متن سنگ قبر شاپور


قلبم پر جمعیت ترین شهر دنیاست......


متن سنگ قبر سهراب سپهری


به سراغ من اگر می آیید


نرم وآهسته بیایید


مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من


متن سنگ قبر منوچهر نوذری


زحق توفیق خدمت خواستم دل گفت پنهانی


چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی


متن سنگ قبر وینستون چرچیل


من برای ملاقات با خالقم آماده ام


اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست


متن سنگ قبر اسکندر مقدونی


اکنون گور او را بس است


آنکه جهان اورا کافی نبود


متن سنگ قبر نیوتن


ظبیعت وقوانین طبیعت در تاریکی نهان بود


                                                                                                                    خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید.....


وهمه روشن شد


متن سنگ قبر لودولف کولن(ریاضی دان)


3/141562353589793238462633862279088


متن سنگ قبر فرانک سیناترا(بازیگر و خواننده)


بهترین ها هنوز در راهند....


انسانهای بزرگ واقعا" بزرگند


متن سنگ قبر ویرجینیا وولف(نویسنده)


در برابرت خود را پر میکنم از فرار نکردن


ای مرگ.


 


http://www.nimazabihi.persianblog.ir/


  
  
<      1   2      
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام به دوست عزیز مهدیار تولد شما مبارک!
+ سلام دوستان عیدتون مبارک
+ با سلام دوستان عزیز شایان و سارا تولدتون مبارک


+ * * * بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحیمِ * یَا مُقَلِّبَ القُلوُبِ وَالاَبصارِ * یَامُدَبِّرَاللَّیلِ وَ النّهَارِ * یَا مُحَوّلِ الحَولِ و الاَحوالِ * حَوِّل حَالَنَا اِلَی اَحسَنِ الحَالِ * آمّینَ یَا رَبَّ العَالَمین * ای زیر و رو کننده ی قلب ها و دیدگان * ای تدبیر کننده ی روز و شب * ای دگرگون کننده ی حال و احوال * حال ما را هم به بهترین حال ها دگرگون ساز * آمّین ای پروردگار جهانیان * * * *
+ سلا!امروز چهل روز است از عزیزترینم(مادر)دورم برایش ذکر صلوات و فاتحه ای نثار کنید!
+ نمی گم الهی این غم سراغت بیاد خدا از گناهت بگذره!اگه شما و بقیه به این نیت اومدید وبلاگ زدید شاید!ولی من خواستم دعا کنید برای اینکه عشقم(مادرم )و از دست دادممن از تو میگذرم ولی خدا دعا میکنم که خدا شما را هم نیز ببخشد!من تنها نیستم چون خدا را دارم و لطف کنید برای خودتون از این دعا ها بفرمائید!
+ سلام به دوستی که محبت کردند و برای دل گرفته ی من طلب دوست ... کردید!
+ سلام!خیلی دلم گرفته برام دعا کنید باشه!!!
+ سلام شنیدی چه کسی میخواد به داد ایران و ما برسه؟!آمریکا!
+ مرگ بر منافق مرگ بر وطن فروشها آدم فروشها!